مدرسه و دانشگاه؛ محلی برای مرگ آرزوها!

مدرسه و دانشگاه؛ محلی برای مرگ آرزوها!

چند سال پیش یه شبی سوار تاکسی شده بودم که برم سدخندان. راننده تاکسی شروع کرده بود به درد دل کردن با بغل دستیش. داشت می گفت علاوه بر این کار رانندگی, یه مزون هم داره و از اونجا هم کسب درآمد می کنه.

 

ناراحتیش به خاطر مدرس پسرش بود. می گفت برای درس های دبیرستان پسرش معلم خصوصی گرفته و معلم خصوصی در واقع مدرس دبیرستان پسرش بوده و بعد این پدر هر روز معلم رو میبرده و میرسونده و حسابی شهریه کلاس خصوصی به علاوه به قول خودش لول لول تریاک بهش میداده اما آخرش پسرش رو انداخت.

منظورش این بود که همین طور الکی بهش نمره نداد. غصه میخورد که چقدر آدم نمک نشناسی بوده این معلم و بعد شروع کرد به شکایت از دست پسرش که چرا درس نمیخونه با اینکه این همه پول بابت کلاس خصوصی میدن و ناراحت بود که نکنه دانشگاه قبول نشه.

 

خیلی دلم میخواست همونجا که روی صندلی پشت راننده نشسته بودم یه پس گردنی بهش بزنم بگم آخه این چه استدلالیه که شما پدر و مادرها دارید؟ اون همه پولی که بابت کلاس خصوصی بچه هاتون خرج می کنید بدید به خودش تا خودش خرج کنه باهاش استعدادهای خودش رو کشف کنه. اگه اون همه پولیو که صرف مدرسه و دانشگاه بچه ها می کنید یکجا بدید به خودشون بهتر می تونن برای زندگی شون تصمیم بگیرن.

 

کی میگه همه باید دانشگاه قبول بشن کی میگه همه باید شاگرد اول مدرسه بشن؟ چرا فکر می کنید اونی که همیشه نمرات بالا می گیره توی مدرسه, زندگی موفقی هم داره. روی چه حسابی معیارتون برای خوشبختی بچه هاتون نمرات مدرسه و رتبه کنکورشونه؟

خودم به عنوان کسی که توی دبیرستان همیشه شاگرد اول بوده, مدال برنز المپیاد ادبی کشوری سال 80 رو کسب کرده و رتبه 30 کشوری رشته زبان رو توی کنکور سال 81 به دست آورده, بهتون میگم

مدرسه و دانشگاه ها حداقل در حال حاضر توی کشور ما محل مرگ آرزوها و تخریب خلاقیت ها هستن. شاگرد اول بودن توی مدرسه به نظر من چیزی نیست که بشه بهش افتخار کرد. کسب رتبه برتر کنکور هم همین طور.

اگر هم کسیو میبینید که شاگرد اول و رتبه برتر بوده و حالا بیزنس خاصی داره و توش موفقه. موفقیتش حاصل پشت پا زدن به همه آموزش های مدرسه و دانشگاهه نه نتیجه اونها.

 

آلبرت آنشتاین یه جمله معروفی داره که می گه "تک, تک موجودات نابغه هستن. اما اگه بخواید درباره استعداد و نبوغ یه ماهی بر این اساس قضاوت کنید که آیا میتونه مثل میمون از درخت بالا بره یا نه, اون ماهی همه عمرش تصورش این خواهد بود که بی استعداد و احمقه."

و این کاریه که اکثر پدر و مادرها با بچه هاشون می کنن. تصور می کنن چون اونها رو به دنیا آوردن و ازشون مراقبت می کنن پس مالک شون هستن. برده داری نوین همینه.

به نظرم هیچ چیز چندش آور تر از این نیست که وارد یه خونه بشی برای مهمونی و مادر و پدر اون خونه با افتخار بگن که بچه شون چون امتحان داره, درس داره, کنکور داره وقت نداره بیاد جلو یه سلام می کنه و بعدش برمیگرده توی اتاقش درس بخونه.

مدرسه محل مرگ آرزوها و خلاقیت هاست. متاسفانه پدر و مادرها حاضرن میلیونی خرج کلاس خصوصی بچه هاشون رو بدن اما حاضر نیستن چند صد هزار تومن کف دست خود بچه بذارن تا خودش تصمیم بگیره با اون پول چه کار می خواد بکنه.

مشکل جامعه ما از نظر من تا حد خیلی زیادی پدر و مادرها هستن. پدر و مادرهایی که دوست دارن بال و پر بچه ها رو بچینن و بهشون اجازه پرواز نمیدن. همون پدر و مادرهایی که با افتخار از نمرات بالای بچه شون جلوی این و اون حرف میزنن و با افتخار از رتبه کنکورش صحبت می کنن یا تصور می کنن اگه بچه شون توی مدرسه نمرات خوبی نمیگیره باید مدام سرزنشش کنن و اونو با بقیه مقایسه کنن.

تا وقتی پدر و مادرها درست نشن جامعه درست نمیشه.  

هر چند وقت یک بار یه نفر ازم میخواد کمکش کنم تا بتونه توی کنکور زبان قبول و وارد دانشگاه بشه. کنکور به یه غول بی شاخ و دم و بزرگ ترین کابوس هر دانش آموزی توی ایران تبدیل شده.

نظام مدرسه و دانشگاه پر شده از مدرس ها و اساتیدی که به دلیل دستمزدهای پایین لنگ نون شبن. اونها کارمندن و براشون حقوق سر ماه مهمه. پس هر چیزی که سیستم آموزشی ازشون بخواد اجرا می کنن.

الته نمیشه ادعا کرد همه مدرس ها و اساتید دانشگاه این شکلی هستن. نه. ولی سیستم حاکم بر نظام آموزشی حتی روی مدرسین هم تاثیر منفی خودش رو میذاره و اجازه خلاقیت چندانی به اونها نمیده.

بعضی از دوستانم استاد دانشگاه هستن و همیشه از این ناراحتن که مجبورن افرادی رو به عنوان دانشجو سر کلاس خودشون بپذیرن که مجبورن تحمل شون کنن. یا مجبورن چیزی رو تدریس کنن که دوست ندارن و بی محتوا میدونن.

از اون طرف از دانشجوهایی می شنوم که مجبورن سر کلاس درس استادی بشینن که ازشون خوش شون نمیاد و از تدریس شون ناراضی هستن.

و این طوریه که مدارس و دانشگاه های ما تبدیل میشن به محل هایی پر از کینه, نفرت و ناراحتی و غم. دانش آموز ها و دانشجوهای بیزار از مدرس و استاد و مدرسین و اساتید بیزار از دانش آموز و دانشجو.

البته این رو میدونم که شما مجبورید بچه تون رو به مدرسه بفرستید اما مجبور نیستید وادارش کنید که نمره خوبی بگیره یا حتی به درس های بی محتوای مدرسه خوب گوش بده.

خودم خوشحالم که بیشتر از لیسانس ادامه ندادم و تازه اون هم به خاطر پدر و مادرم.

چون اونها اصرار داشتن بعد از اینکه لیسانسم رو گرفتم با گریه خوندم برای فوق لیسانس. با رتبه 19 برای رشته مطالعات بریتانیای دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران قبول شدم ثبت نام کردم و بعد بدون اینکه حتی یه جلسه سر کلاس کارشناسی ارشد بشینم انصراف دادم. چون دیدم تحمل دانشگاه خارج از ظرفیت منه.

فشار پدر و مادرم برای ادامه تحصیل اون قدر زیاد بود که بهشون نگفتم انصراف دادم. و وانمود می کردم که به دانشگاه میرم. و برای اینکه موضوع لو نره اون زمان تنها فکری که به ذهنم میرسید این بود که اقدام کنم برای مهاجرت. چون با خودم فکر می کردم این طوری از ایران میرم و دیگه اون طرف هر کاری دوست داشتم می کنم.

گاهی اون قدر این فشار زیاد بود که دوران دانشجویی شب ها که به خونه برمیگشتم با خودم آرزو تاریکی داشتم. آرزوم این بود که به نزدیکی های خونه که رسیدم سر و صدایی رو بشنونم که نشون بده خونوادم دارن جیغ و داد می کنن چون خبر مرگ من بهشون رسیده

آرزوم این بود که یکی کیفم رو بدزده وای چه ارزوی سیاهی بود اما فشار شدیدی که روم بود باعث شد اون آرزو رو داشته باشم. آرزوم این بود که یکی کیفم رو بدزده. بعد توی یه اتیش سوزی بمیره و فقط مدارک من باقی بمونه و پلیس بر اساس اون مدارک تصور کنه اون ادم منم که مردم. و بعد من بتونم به عنوان یه آدم با هویت جدید با آزادی توی یه شهر یا یه کشور دیگه زندگی کنم و بتونم اون طوری که دلم میخواد زندگی کنم.

اما چند وقت بعد فکر می کنم چند ماهیی که از قضیه انصرافم از دانشگاه گذشت یه روز یادم نیست سر چه قضیه ای لو رفتم و وقتی مادرم با عصبانیت داشت سرم داد می کشید من جیغ زدم فریاد کشیدم و تمام خشمم رو طوری خالی کردم که اون وحشت کرد. وحشت کرد و فورا زنگ زد به پدرم.

از بعد از اون البته تهدیدهاشون و خط و نشون کشیدن هاشون شروع شد و احساس می کردن من یه آدم بی عرضه و بدبختم. تصور اونها این بود که اگه دکترا نگیرم بقیه تحصیلاتم به هیچ دردی نمی خوره.

زندگی ای که پدر و مادرم برای من و برادر خواهرهام میخواستن ادامه تحصیل تا مدرک دکترا, استخدام شدن به عنوان استاد دانشگاه, ازدواج با فردی که دکترا داره و بچه دار شدن و داشتن بچه های باهوش و وقت نداشتن برای کاری جز درس خوندن تا اخر عمر بود.

یادمه زمانی که من برای کنکور می خوندم مادرم در اتاقی رو که تلویزیون توش بود قفل کرد چرا چون من از اون اتاق خوشم اومده بود برای درس خوندن و جای دیگه ای نمی رفتم و به کسی اجازه نمیداد وارد اون اتاق بشه تا یه وقت خلوت من بهم نریزه.

پدر و مادرم زحمات خیلی خیلی زیادی برای تحصیل من و برادر خواهرهام کشیدن اما وقتی خیلی دقیق بهش نگاه می کنم می بینم پدر و مادر من و هر پدر و مادر دیگه ای که خیلی به بچه هاشون سخت می گیرن و هر کاری می کنن تا بچه هاشون افتخاری بیافرینن در واقع آدم های افسرده ای هستن که از خودشون راضی نیستن. چون وقتی شما از خودتون و زندگی خودتون راضی باشید دیگه گیر نمیدید به دیگران چطور زندگی می کنن و چه دستاوردهایی دارن یا ندارن. حتی اگه اون دیگران بچه هاتون باشن.

آدم زمانی روی زندگی دیگران حتی اگه اون دیگران بچه هاش باشن متمرکز میشه که از خودش چیزی برای افتخار نداشته باشه و در درونش از خودش ناراضی باشه. به همین دلیل میخواد بچه هاش بشن تبلور ارزوهای دست نیافته اش.

استدلال بعضی از افراد برای تحصیل در دانشگاه کسب مدرکه که باید بگم دیگه استدلال پوسیده ایه چون عصر مدرک تموم شده. از زمان فارغ التحصیلیم تا حالا هیچ کدوم از جاهایی که خواستم کار کنم ازم مدرک تحصیلی نخواستن و همه شون ازم تست می گرفتن که ببینن چقدر کار بلدم. دیگه مدرک مهم نیست مگر برای استخدام در مراکز دولتی که اونجاها هم میدونید استعداد و تحصیلات شما مهم نیست. پول و پارتیه که باعث استخدام تون میشه. پس اگه در نهایت قصد دارید توی یه اداره دولتی مشغول کار بشید به جای وقت تلفن کردن توی دانشگاه پول بدید یه مدرک براتون جعل کنن و از حالا کار کنید روی مهارت های زیرآب زنی و بگردید دنبال پارتی.

 

توی دوره و زمونه ای زندگی می کنیم که بسیاری از مهارت های کاربردی رو میشه خارج از مدرسه و دانشگاه و با کیفیتی بسیار بالاتر از آموزش های مدرسه و دانشگاه یاد گرفت.

مثلا شاید شما بخواید حسابدار بشید هیچ لزومی نداره که حتما توی رشته حسابداری توی دانشگاه تحصیل کنید, میتونید با استفاده از دوره های آموزشی موسسات خاصی و با انتخاب مدرس مورد نظرتون حسابداری رو یاد بگیرید.

مثلا اگه توی دانشگاه رشته حسابداری قبول بشید 4 سال از عمرتون فقط هدر میره اونم برای لیسانس. درس های دانشگاه و کلاس هاش طوری تنظیم شدن که شما وقتی برای مثلا داشتن یه کار پاره وقت هم نداشته باشید.

علاوه بر دروس ریاضی و آمار و حسابداری باید یک سری درس های کاملا بی ربط رو هم پاس کنید اما تصورش رو بکنید اگه خودتون تحقیق کنید و یه مدرس حسابداری پیدا کنید که خودتون ازش خوش تون میاد چقدر از بودن سر کلاس هاش لذت خواهید برد و چند سال استفاده از اموزش هاش چقدر میتونه باعث پیشرفت تون بشه.

اما همین درس رو اگه بخواید توی دانشگاه یاد بگیرید مجبورید مدرس هر طوری که هست تحملش کنید. اون هم مجبوره شما رو تحمل کنه و هیچ آزادی برای انتخاب مدرس و استادتون ندارید.

یکی از رشته های تحصیلی که به نظرم واقعا به لعنت عمر نمی ارزه به خاطرش وارد دانشگاه بشید زبان های خارجیه. اگه بخش کوچیکی از شهریه ای که برای دانشگاه و تحصیل در رشته زبان های خارجی میدید صرف کلاس موسسات زبان یا خرید پکیج های آموزشی آنلاین کنید بهتون قول میدم احتمال پیشرفت تون خیلی خیلی زیاد خواهد. بود.

خودم با اینکه توی رشته زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه تهران درس خوندم هر چیزی که از زبان انگلیسی بلدم خارج از دانشگاه و با آموزش های متفرقه یاد گرفتم.

اگه دوست دارید زبان انگلیسی رو خارج از محیط مدرسه و دانشگاه یاد بگیرید میتونید از اینجا شروع کنید.

من آزاده مبشر هستم مترجم و مدرس زبان انگلیسی عمومی و آیلتس.

 آزاده مبشر
آزاده مبشر

نظرات کاربران

نظری بگذارید