بچه که بودم چون مامانم معلم بود, من و خواهرم رو با خودش میبرد مدرسه. یعنی از 4 سالگی سر کلاس های درس کلاس اول دبستان که مامانم درس میداد حضور داشتیم. حالا چرا اینو مطرح کردم؟
جدای از اینکه با استفاده از جمله طلایی “من بچه معلمم” از هر جای شلوغی راهمونو باز میکردیم, صندلی برای نشستن مون خالی میشد و توی زنگ های تفریح بچه های کلاس رو مجبور میکردیم از خوراکی هاشون بهمون شیتیل بدن, یه مسئله دیگه هم مطرح بود.
شاید جمله Nothing fails like success رو قبلا شنیده باشید. ترجمه تحت اللفظیش میشه “هیچ چیزی مثل موفقیت, شکست نمی خوره”. اما توی کتاب The 8th Habit استیون کاوی یه توضیح جالب ازش دیدم. این طور نوشته:
ترجمه اش اینه:
“به عبارتی, وقتی با یه چالش روبرو میشید و واکنشی در خور اون چالش از خودتون نشون میدید این اسمش میشه موفقیت. اما وقتی با یه چالش جدید روبرو میشید دیگه اون واکنش قبلی که موفقیت آمیز بود جواب نمیده. این میشه شکست.”
در مورد خودم, اینکه از 4 سالگی سر کلاس های مامانم بودم باعث شده بود بارها درس های مختلف کلاس اول دبستان رو گوش بدم. اون قدر آب, بابا و جدول الفبا شنیده بودم که درس های کلاس اول برام عین آب خوردن بود.
به همین دلیل وقتی به اصطلاح اون زمان “رسمی” شدم یعنی در سن 6 سالگی به کلاس اول رفتم خیلی راحت عین آب خوردن شاگرد اول شدم. اصلا درس نمی خوندم و فکر می کردم همین شکلی میشه شاگرد اول شد.
طبق تعریف استیون کاوی از موفقیت, میشه گفت: چالشی که در این مورد باهاش روبرو بودم: درس های کلاس اول دبستان بود.
و واکنشم در برابر این چالش: درس نخوندن بود چون صرفا میتونستم از اطلاعاتی استفاده کنم که طی سه سال کلاس اول رو گذروندن کسب کرده بودم.
واکنشم که در مقابل این چالش داشتم دَرخور بود. یعنی تلاش نکردن من برای یادگیری به راحتی نتیجه داد و منو شاگرد اول کلاس کرد.
این اولین تجربه من از درس و کلاس و مدرسه بود و یه تجربه موفقیت آمیز که توی کلاس دوم دبستان شکست خورد. چون فکر می کردم همین طوری فقط با نشستن سر کلاس موفق میشم.
یعنی طبق تعریف استیون کاوی در کلاس دوم دبستان چالشی که باهاش روبرو بودم درس های کلاس دوم و واکنشم در برابر این چالش, همون واکنش کلاس اول دبستان بود (یعنی درس نخوندن و همین طوری فقط سر کلاس نشستن)
واکنشی که در برابر چالش کلاس دوم دبستان داشتم در حد چالش کلاس اول بود و این اشتباه باعث شده بود دیگه شاگرد اول نشم. بابا و مامانم دعوام می کردن که چرا همه اش نمره 20 ردیف نمی کنم.
و من خودم هم نمیدونستم چرا. سال ها طول کشید تا رسیدم به سال سوم راهنمایی تا تونستم کشف کنم چطوری میشه درس خوند. تا قبل از اون در بهترین حالت همیشه شاگرد متوسط کلاس بودم.
میخوام بگم بعضی هاتون که خودتون رو به خاطر موفق نشدن توی یادگیری زبان سرزنش می کنید حواس تون نیست که دلیل عدم موفقیت تون اینه که واکنش تون در خور چالش نیست. یعنی چی؟
یعنی میخواید با استفاده از همون روشی که توی یه کار دیگه باهاش موفق شدید توی یادگیری زبان هم باهاش موفق بشید.
مثلا بعضی ها هستن توی کنکور رتبه عالی کسب کردن اما زبان شون خوب نیست. هرچقدر هم که تلاش می کنن نمیشه. چرا؟ چون واکنش شون در خور چالشی که باهاش مواجه هستن نیست.
در همین مورد کنکور یه چیز حفظیه که با خَر خونی توش موفق میشیم (خودم رتبه 30 کشوری ورودی 81 دانشگاه تهران بودم و بله خَر خونی کردم واسه کنکور) اما یادگیری زبان انگلیسی این طوری نیست و برای اینکه درست و کاربردی یادش بگیرید نمیشه هی خر خونی کنید.
خر خونی برای یادگیری زبان انگلیسی به درد تست زدن میخوره. اما اگه روش تون برای یادگیری زبان صرفا خر خونی باشه نمیتونید موقعی که لازمه یه جا یه مکالمه انگلیسی داشته باشید یا متنی رو به انگلیسی بنویسید موفق بشید. نمی تونید فیلم بدون زیرنویس تماشا کنید و بفهمید…
پس قبل از اینکه در یه زمینه خاص حالا یادگیری زبان انگلیسی یا هر چیز دیگه ای خودتون رو شماتت کنید اول از خودتون بپرسید آیا واکنشی که دارم در برابر این چالش از خودم نشون میدم واکنش مناسبیه؟
یا واکنشیه که قبلا در مورد یه چالش دیگه پاسخ داده و لزوما در این مورد جواب نمیده؟ و یادتون باشه:
nothing fails like success!
یه مثال دیگه هم میزنم. یادمه یه بار یکی از زبان آموزها ایجاد عادت برای یادگیری زبان انگلیسی رو با رژیم گرفتن و ورزش کردن مقایسه کرده بود که به نظرم اشتباه بود. حالا چرا؟
چون ایجاد عادت برای یادگیری زبان یا ورزش کردن چالشی متفاوت با رعایت یه رژیم برای لاغریه. چرا؟ چون برای رعایت برنامه زبانی شما مثلا نیم ساعت اول صبح زبان میخونید. بقیه روز هر کاری بکنید زبانی که اول صبح خوندید سر جاشه توی ذهن تون. اثر زبان خوندن سر جاشه و از بین نمیره.
یا برای ورزش کردن شما مثلا یه ساعت در طول روز ورزش می کنید. اگه بقیه روز رو بگیرید بخوابید یا حتی پر خوری کنید کسی نمیتونه بگه که خوابیدن تون یا پرخوری تون باعث شده ورزش امروز تون هیچ تاثیری روی ماهیچه ها نداشته باشه. اثر ورزش سر جاشه. از بین نمیره.
اما رعایت یه رژیم یه چالش متفاوته که واکنش متفاوتی می طلبه. شما میخواید رژیم لاغری رو رعایت کنید ممکنه 23 ساعت و نیم از 24 ساعت یه روز رعایت کنید, تلاش کنید, جلوی پر خوری خودتونو بگیرید اما توی نیم ساعت باقی مونده از 24 ساعت میتونید کل تلاش روزتونو نابود کنید و اثر رژیم از بین میره و سر جاش نیست.
پس واکنشی که برای چالشِ یادگیری زبان از خودتون نشون میدید به درد چالش رعایت رژیم لاغری نمی خوره و برعکس. اگه در انجام یه کار مهم موفق شدید اما در یادگیری زبان موفق نشدید یعنی دارید سعی می کنید واکنش اشتباهی رو برای چالشی که باهاش درگیرید به کار ببرید.
مورد دیگه ای که زبان آموز ها در اون واکنشی در خورد چالش از خودشون نشون نمیدن تست های نرم افزاره. اوائل معمولا نمرات شون 100 یا حداقل بالای 90 میشه و خوشحالن اما هر چی جلوتر برید, مباحث عمیق تر میشن و به توجه و تمرکز و دقت بیشتری نیاز دارید. باید حواس تون باشه که با تغییر چالش های زبانی, واکنش هاتون رو هم تغییر بدید. اینو می گم چون اولش که زبان آموزها شروع می کنن با کتاب استارتر پیش رفتن و نمرات خوبی توی تست ها می گیرن کلی ذوق می کنن و بعد که میرسن به درس های جلوتر, تست ها براشون چالشی تر میشه و نمره شون پایین میاد چون با همون میزان دقتی که تست درس های اول رو زدن میخوان تست درس های بعد رو بزنن. وقتی یه مبحث زبانی بارها توی کلاس زبان های مختلفی که قبلا رفتید براتون تکرار شده با دقت پایین میتونید تستش رو بزنید و نمره خوبی کسب کنید. بعد ممکنه این انتظار براتون ایجاد بشه و این تصور براتون ایجاد بشه که بقیه تست ها رو هم باید سرسری بزنید و صد بگیرید. در حالی که این طور نیست.
پس هر باری که با چالش جدیدی مواجه شدید از خودتون بپرسید که آیا واکنشی که از خودتون نشون دادید درخور اون چالش بود یا نه. شاید یا تغییر در واکنش به راحتی از پس اون چالش بربیاید.
شما متوجه واکنش هاتون در برابر چالش هاتون هستید؟ حواس تون هست که یه واکنش یکسان در برابر همه چالش های زندگی تون نداشته باشید؟