کارتون جادوگر شهر اوز رو یادتونه؟ اون بخشیش که دوروثی تصمیم می گیره عینک رو از روی چشماش برداره ببینه چی میشه, اون بخش مورد علاقه منه. خیلی اون تیکه از داستان رو دوست دارم.
جادوگری که کسی از نزدیک ندیده بود و فقط صدای پرابهتش شنیده میشد از پشت پرده به همه دستور میداد که باید همه عمرشون عینک های خاصی به چشم شون بزنن وگرنه درخشش رنگ سبز زمردین شهر اوز به چشم هاشون آسیب میزنه. هیچ کس از ترس جرات نداشت حتی یه لحظه اون عینک رو کنار بزنه. عینکی که در واقع لنزهای سبزرنگ داشت و باعث میشد همه چیز به رنگ سبز به نظر بیاد.
اما دوروتی تصمیم گرفت عینک رو از روی چشماش برداره تا ببینه چی میشه و این دوروتی بود که فهمید جادوگری که به ابهت معروفه یه مرد کوتوله ضعیفه. و از پشت پرده صحبت می کنه تا کسی متوجه ضعفش نشه. و اون عینک ها صرفا باعث میشدن همه آدمها همه چیز رو به رنگ سبز ببینن و عینک زدن در سلامت مردم شهر تاثیری نداشت و از اون ها در برابر هیچ چیزی محافظت نمی کرد.
داشتم فکر می کردم یکی از اون عینک های سبزرنگی که بیشترمون به چشم هامون میزنیم و تصور می کنیم برای حفاظت از خودمونه عینک رقابت با دیگرانه. رقابت با دیگران چیزیه که از کودکی بهمون آموزش دادن. پدر, مادر, مدرسه, جامعه همه تلاش کردن این عینک رو به زور روی چشم هامون نگه دارن اون قدر که دیگه ما هم پذیرفتیم اگه در حال رقابت با دیگران نباشیم حتما آسیب جدی میبینیم.
در حالیکه قضیه دقیقا برعکسه و این رقابت با دیگرانه که بهمون آسیب میزنه. رقابت با دیگرانه که آرامش رو ازمون می گیره و ذهن مون رو درگیر میکنه. رقابت با دیگرانه که بهمون حس حقارت و بدبختی میده اما متوجه نیستیم. اون قدر با حس رقابت زندگی کردیم که دیگه اونو به عنوان بخشی از هویت مون پذیرفتیم.
رقابت با دیگران مثل افساریه که به اسب میبندن. باهاش میتونن به هر جهتی که بخوان بکشوننش. تا وقتی افسار رقابت رو دور گردن مون نگه داریم هر شخص, گروه یا رسانه ای می تونه ما رو به هر سمتی که خواست بکشونه و مجبورمون کنه چیز خاصی رو بخریم و تصور کنیم اگه نخریم از دیگران عقب می افتیم, کار خاصی انجام بدیم که اگه انجامش ندیم از رقابت با دیگران عقب می افتیم یا سبک خاصی رو برای زندگی انتخاب کنیم که اگه نکنیم عقب می افتیم.
تا وقتی عینک رقابت به چشم هامونه کل دنیا رو محل دویدن میبینیم و توهم برمون میداره که اگه یه لحظه از دویدن دست برداریم عقب می افتیم. میدویم و میدویم و میدیوم اما نمیرسیم چون چیزی که برای رسیدن بهش تلاش می کنیم یه سرابه. هر چقدر که فکر کنیم نزدیک تر شدیم دورتر میشیم.
اما لحظه ای که تصمیم بگیرید افسار رقابت یا عینک رقابت رو کنار بذارید, اولش حتما دچار ترس میشید که نکنه اون آسیبی که یه عمری ازش هراس داشتید رخ بده. همه افسار به گردن ها و عینک به چشم ها به سراغ تون میان تا بگن نکن این کارو. اشتباهه. دوباره اون افسارو بذار گردنت عینک رو بزن به چشمت تا دیر نشده.
اما اگه کمی صبر کنید, اون حس آرامش, رضایت و شعفی که عمری به دنبالش بودید به سراغ تون میاد. لحظه ای که تصمیم بگیرید رقابت با دیگران رو کنار بذارید و از دویدن دست بردارید, هزاران اتفاق دیگه هم براتون رخ میده.
رقابت با دیگران یه توهمه. توهمی که ریشه در توهم دیگه ای به اسم منیت داره. اینکه فکر کنیم خیلی مهم هستیم. خیلی خاصیم. برعکسش این نیست که ما بی اهمیتیم نه. برعکسش اینه که ما هستیم. فقط هستیم. همه مون هستیم. این حقیقت ما جراست.
وقتی خودمون رو خیلی مهم و خیلی خاص ندونیم, وقتی بفهمیم چیزی به اسم کامل و بی نقص وجود نداره, از رقابت با دیگران دست بر میداریم و وقتی از رقابت با دیگران دست برداریم آرامش به سراغ مون میاد. وقتی در حال رقابت با دیگران نباشیم دچار استرس و دلهره نمیشیم و ترس به سراغ مون نمیاد, چون سعی در اثبات چیزی به کسی نداریم. مثلا سعی نمی کنیم که به کسی ثابت کنیم بی عیب و نقصیم. طمع نمی کنیم و اصلا عجله نداریم چون میدونیم همون جایی هستیم که باید باشیم یا بهتره بگم همون جایی هستیم که الان در توان مون هست که باشیم.
دست برداشتن از رقابت به این معنا نیست که برای بهتر بودن تلاش نکنیم. صرفا به این معنا است که تلاش ما برای بهتر شدن به خاطر خودمونه نه به خاطر اینکه چیزی رو به کسی اثبات کنیم یا هم ردیف فرد خاصی قرار بگیریم.
وقتی سعی در اثبات کردن خودمون به کسی نداشته باشیم, از اشتباه کردن نمی ترسیم, از بلد نبودن چیزی وحشت نداریم و تلاش نمی کنیم خودمون رو بی عیب و نقص جلوه بدیم. در یک کلام به آرامش می رسیم. وقتی به آرامش برسیم ذهن مون هم آروم میشه و حافظه مون هم بهتر کار می کنه.
وقتی برای خودمون و به خاطر خودمون زبان یاد بگیریم, زمان هایی که موقع مکالمه کردن یه لغت رو به یاد میاریم یا یه دستور گرامری رو درست به کار می بریم خوشحال میشیم و زمان هایی که لغتی رو فراموش کردیم فقط متوجه میشیم که نیاز به تمرین یا تمرکز بیشتر داریم. همین. چون میدونیم که حس منفیِ ضعف فقط زمانی بهمون دست میده که سعی می کنیم قدرت مون رو به نمایش بذاریم.
حالا این قدرت میتونه قدرت مون در استفاده از مهارت زبانی هم باشه. اگه در یادگیری زبان انگلیسی رقابتی با کسی نداشته باشیم, تلاش نمی کنیم قدرتمند بودن مون رو در استفاده از مهارت زبانی مون به اثبات برسونیم و اگه تلاش نکنیم برای اثبات چیزی, احساس ضعف هم به سراغ مون نمیاد.
دلیل شما برای یادگیری زبان انگلیسی چیه؟ سعی می کنید با کسی رقابت کنید؟ میخواید چیزی رو به کسی ثابت کنید یا برای خودتونه که دارید یاد می گیرید؟