فکرش رو بکنید که (دور از جون یا به قول انگلیسی زبان ها heaven forbid) زیر دوش حموم هستید که یهو صدای وحشتناک فرو ریختن ساختمون به گوش تون میرسه. به عنوان یه انسان عاقل در چنین شرایطی کدوم گزینه رو انتخاب می کنید؟
1. نشستن زیر دوش و هِق, هِق گریه کردن
2. فورا با یه حوله بیرون پریدن و چک کردن اخبار از طریق اینترنت برای پی بردن به اینکه چه اتفاقی داره می افته؟
3. فورا با یه حوله بیرون پریدن و زنگ زدن به دوستان و آشنایان و درد دل کردن درباره تخریب و فرو ریختن ساختمونی که دارید توش زندگی می کنید.
4. فورا با یه حوله بیرون پریدن و دویدن به سمت در خروجی و رسوندن خودتون به خیابون برای نجات جونتون؟
این بخشی از صحبت های کسیه که از یه حادثه این چنینی جون سالم به در برد. توی اون حادثه یه مجتمع مسکونی بزرگ به طور ناگهانی تخریب شد و افراد زیادی زیر آوار جونشونو از دست دادن.
در حالیکه ساختمون داشت فرو میریخت یه عده تونستن خودشونو نجات بدن و با سرعت از راه پله خودشونو به خیابون رسوندن و جاهایی که راه پله تخریب شده بود از هر جایی که میشد به سمت پایین پریدن.
این بازمانده که توی این مصاحبه شرکت کرده این دو جمله رو به زبون آورده:
No one panicked or cried. There was no time to react. Just make your move.
یعنی هیچ کس فرصت عکس العمل (احساسی) نشون دادن در برابر فاجعه رو نداشت. هیچ کس از شدت ترس و وحشت بی حرکت و میخکوب نشد و گریه نکرد. همه فقط تلاش می کردن خودشونو نجات بدن.
سال ها پیش یه کتابی میخوندم که نویسنده در بخشی از اون این طور نوشته بود که وقتی جایی برای نشستن یا حتی فرصتی برای یه لحظه ایستادن نباشه, شما مجبورید به ناچار (حتی با وجود تاول هایی که روی کف پاهاتون بسته) به حرکت کردن و راه رفتن ادامه بدید.
ساکنین اون مجتمع مسکونی. از زیر دوش, از تخت خواب, از آشپزخونه, استخر….از همه جا با شنیدن صدای شروع فاجعه, به سرعت خودشونو به خیابون رسوندن و اونایی که درنگ کردن جونشونو از دست دادن.
هیچ کس توی واحدش نَنشست که گریه کنه, کسی منتظر نموند نجاتش بدن, همه کسانی که نجات پیدا کردن به سرعت و با شنیدن صدای فرو ریختن ساختمون, خودشونو به خیابون رسوندن.
اگه بشنوید که یکی از ساکنین اون ساختمون با شنیدن صدای غرش ناشی از فرو ریختن ساختمون, نشست روی مبل پذیرایی و شروع کرد به تماس گرفتن با دوستان و آشنایان تا بهشون بگه چقدر بدبخته, با خودتون چی فکر می کنید؟
اگه بشنوید که اصلا به جای تماس با اقوام, نشست پشت میز تحریرش و شروع کرد به نوشتن توی دفترچه خاطراتش که چقدر بدبخته که ساختمونی که توش زندگی می کنه داره فرو میریزه, چی فکر می کنید؟
در یه کلام, تا زمانی که میشینیم و غصه میخوریم, از بدبختی هامون حرف می زنیم, درد دل می کنیم, هنوز به عمق فاجعه نرسیدیم. چون وقتی فاجعه رخ بده دیگه هیچ کس از شدت ترس و وحشت بی حرکت و میخکوب نمیشه و گریه نمیکنه. همه فقط تلاش می کنن خودشونو نجات بدن.
اگه هنوز دارید غصه می خورید که یا وجود مشکلات زندگی چطوری زبان یاد بگیرید یا در غم تجربیات تلخ گذشته تون از یادگیری زبان فرو رفتید, دل تون زیادی خوشه و واقعا یادگیری زبان براتون در اولویت نیست. چون اگه مشکلاتی که ازشون حرف می زدید واقعا جدی بودن, باید برعکس شما رو وادار به اقدام می کردن نه یک جا نشستن و دست روی دست گذاشتن.