امروز موقع مرور کتاب “The 8th Habit” استیون کاوی به این بخشی که هایلایت کرده بودم رسیدم. یه جمله از فیلسوف و روانشناس, ویلیام جیمز, که میگه:
“When we change our thinking, we change our lives”
جمله ساده ایه اما مفهومش عمیقه. یعنی “وقتی فکرمونو تغییر بدیم, زندگیمونو تغییر می دیم”
منو یاد خاطره ای انداخت.
زمان دانشجویی یه کار ترجمه قبول کرده بودم که به عنوان مترجم همراه چندتا مهمون خارجی یه جشنواره باشم. یکی از مهمونا یه فتوژورنالیست به اسم “کریس” بود. یه روز مهمونا رو برده بودیم خیابون منوچهری و من همراه کریس بودم تا اگه چیزی میخواست بخره کمکش کنم. سه تا مهمونای دیگه در حال خرید عتیقه جات بودن و کریس فقط نگاه می کرد و چیزی نمی خرید.
ازش پرسیدم تو چرا چیزی نمی خری و فقط داری window shopping می کنی؟ لبخند زد و گفت “نیازی ندارم بخرم. با نگاه کردن بهشون لذت میبرم.” به نظرم حرف عجیبی بود اون زمان چون هر وقت حقوق یا دستمزدی می گرفتم جلو, جلو به این فکر می کردم که میخوام باهاش چیا بخرم و همیشه پول کم میومد چون چیزایی که دوست داشتم بخرم زیاد بودن و پولی که داشتم کم.
یه زمانی بود که خیلی دلم میخواست برای خودم یه خونه داشتم یعنی دیگه مستاجر نبودم. دلم میخواست یه باغ برای خودم داشته باشم با کلی دار و درخت و خب هر چی دوییدم و کار کردم و پس انداز کردم دیدم به قول جمال زاده که میگفت “نون سواره است و ما پیاده!” خونه و باغ سواره ان و من پیاده و به یه حالت استیصال و احساس بدبختی رسیده بودم.
نمیدونم دقیقا از چه زمانی ولی کلا مدتی بعدش دیگه دلم نخواست. دیدم چقدر زندگیم داره به جهنم تبدیل میشه برای خواستن. خواستن یه خونه. خواستن یه باغ. تلاش برای داشتن و دو دستی و محکم چسبیدن به چیزها. اونوقت دیگه دلم نخواست. نخواست که داشته باشم. نخواست که صاحبخونه بشم, صاحب باغ بشم, صاحب ویلا بشم. دلم, نخواستن رو خواست و اون موقع به حرف کریس رسیدم اینکه می گفت من میبنم و لذت میبرم نیازی نیست بخرم.
حالا دیگه منم میبینم و لذت میبرم نیازی نمیبینم که بخرم. نیازی به مالکیت حس نمی کنم و به نظرم این حس آزادی بخشه. وقتی دیگه نمی خواید, کمبود و نبودی رو حس نمی کنید چون دیگه نمیخواید. شما نخواستن رو میخواید. یادگیری یه زبان خارجی این خوبی ها رو هم داره. با آدم هایی می تونید ارتباط برقرار کنید که در حالت عادی و صرفا با دونستن زبان مادری قادر به صحبت کردن باهاشون نیستید.
و وقتی با فردی از یه فرهنگ جدید آشنا میشید و به تبادل فکر و نظر می پردازید, دیدگاه تون به تدریج تغییر می کنه و همون چیزی رخ میده که ویلیام جیمز گفته. این که با تغییر فکر مون دنیامون تغییر می کنه. اگه با کریس و افرادی مثل کریس آشنا نشده بودم به دلیل زندگی در جامعه ای که همش مالکیت , و بیشتر داشتن رو تبلیغ می کنه و معیار موفقیت آدم ها با میزان مال و اموال شون سنجیده میشه, حتما تصور می کردم حس نخواستن حس اشتباهیه.
اما وقتی متوجه بشید کسای دیگه ای هم هستن که خارج از جامعه و فرهنگ شما, مثل شما فکر می کنن دیگه از متفاوت بودن و متفاوت خواستن تون شرمنده نمیشید. فکرم تغییر کرد و دنیام تغییر کرد. همیشه زیبایی و لذت در داشته ها نیست. گاهی نداشتن واقعا زیبا, لذت بخش و رهایی بخشه.