داستانی که امروز از کتاب The Art of Living خوندم ماجرای دو برادری بود که بعد از فوت پدر توی خونه اش ساکن شدن و هر کدوم بخشی از خونه رو برای خودشون برداشتن.
بین این دو برادر همیشه رقابت بود. یک روز دو تا انگشتر بین وسایل پدر مرحومشون پیدا کردن. که یکی شون یه نگین خیلی قیمتی الماس داشت و اون یکی یه انگشتر معمولی نقره بود.
برادر بزرگتر که طمع کرده بود با دیدن انگشتر الماس گفت احتمالا این یه میراث خانوادگیه پس من که برادر بزرگ تر هستم باید ازش نگهداری کنم.
برادر کوچیک تر پذیرفت و انگشتر نقره رو برداشت. اون متوجه شد که روی نقره این جمله حکاکی شده:
This too shall passیعنی “این نیز بگذرد.”
هر دو برادر توی زندگی با ups and downs یعنی “فراز و نشیب” ها مواجه می شدن. برادر بزرگتر با رسیدن بهار و در زمان خوشی ها فوق العاده خوشحال میشد و وقتی پاییز میرسید یا دچار مشکلی در زندگی می شد فوق العاده غمگین میشد.
اون قدر که کم, کم به بیماری دچار شد و هرچقدر از داروهای مختلف استفاده می کرد بی فایده بود. زندگی برادر بزرگ تر که انگشتر الماس رو برداشته بود پر بود از واکنش های شدید احساسی اون در برابر وقایع مختلف.
با خوشی ها خیلی شاد میشد و با ناخوشی ها فوق العاده غمگین تا جایی که دیگه صرفا با شوک الکتریکی میشد اونو سر پا نگه داشت.
اما برادر کوچک تر مدام و در هر شرایطی به حکاکی روی انگشترش نگاه میکرد که نوشته بود This too shall pass. “این نیز بگذرد.” بهار که می اومد خوشحال بود اما میدونست که بهار میگذره و زمستون میرسه.
زمستون که میرسید میدونست یه روزی تموم میشه و بهار میرسه. نگران نبود. از زمستون فرار نمی کرد. چون میدونست بعدش بهاره. و وقتی بهار می رسید ازش لذت می برد.
در طول همه ups and downs of life یعنی همه “فراز و نشیب های زندگی” میدونست که this too shall pass یعنی “این نیز بگذرد” میدونست که هیچ چیز ابدی نیست و به همین دلیل تعادل روحی و روانیش حفظ می شد.
این من رو یاد کتاب Seasons of Life نوشته جیم ران انداخت. اسم کتاب یعنی “فصل های زندگی” کتاب قشنگیه.
در باره اینکه زندگی هر آدمی فصل های مختلفی داره و اگه مثل یه باغبون از فصل های زندگی خبر داشته باشیم هرگز دست از تلاش برنمیداریم.
هیچ باغبونی وقتی پاییز و زمستون میرسه سرش رو به دیوار نمی کوبه. فقط میدونه که بهار و تابستون در راهن و وقتی بهار و تابستون از راه میرسن از میوه های باغش استفاده می کنه و لذت میبره.
هیچ باغبونی نگران رسیدن پاییز و زمستون نیست بلکه اون رو به عنوان بخشی از زندگی می پذیره و مقدماتی رو برای گذروندن پاییز و زمستون فراهم می کنه.
زندگی هر کدوم مون یه باغه که چهار فصل رو تجربه می کنه. مطمئنا کسی میتونه بیشترین لذت رو از این باغ ببره که آماده گذروندن همه فصل هاست و قبل از رسیدن شون چاره ای می اندیشه.
توی هر کاری که میکنیم هم بهار رو تجربه می کنیم و هم زمستون. حتی برای یادگیری. یادگیری چیزی مثل زبان انگلیسی. بهار یادگیری زمانیه که درس ها رو خوب می فهمیم. پیشرفت می کنیم و خوشحالیم.
و بعد از هر بهاری زمستون هم میاد. زمستون یادگیری زمانیه که به مطلب گنگ و ظاهرا سختی برمیخوریم. کسی که از فصل های یادگیری آگاه باشه, با رسیدن به بخش های زمستونیِ زبان, غمگین نمیشه چون میدونه که this too shall pass. این نیز بگذرد!
Now tell me which one are you experiencing nowadays while learning English? Spring or Winter?
حالا بهم بگید این روزها که دارید زبان انگلیسی رو یاد می گیرید در حال تجربه کردن کدومش هستید؟ بهارِ یادگیری یا زمستونش؟