روز چهارشنبه اون هفته دیر از خواب بیدار شدم چون سگ یکی از همسایه ها تا دیروقت یکسره واق, واق می کرد و تا میخواست خوابم ببره یهو از خواب میپریدم.
وقتی از خواب بیدار شدم, خیلی ناراحت بودم. با خودم فکر می کردم که برم به همسایه بگم که این قدر سگش رو خونه تنها نذاره که طفلی یکسره واق, واق نکنه. بعد یاد مطلبی افتادم که جایی خونده بودم.
این رشته استوری صرفا بیان یه تجربه است که میتونه به زبان آموزهایی که برنامه منظمی برای مطالعه زبانی دارن کمک کنه و به این معنا نیست که من همیشه موفق به انجام کاری میشم که در ادامه تعریف کردم.
توی لایوهای “اثر مرکب” هم این مطلب رو گفتم و اینجا دوباره میگم. مطلب درباره چیدن الوارهای چوبی توی کامیون های حمل چوب بود. یه وقت هایی که الوارها رو میریزن توی کامیون حمل چوب, یهو یه گِرِه ایجاد میشه.
یعنی اگه دَرِ بخش پشتی کامیون باز باشه, به دلیل ایجاد گِرِه در یکی از لایه ها, الوارها روی هم میغَلتَن و سُر میخورن پایین. علت چیه؟ علت اینه که در یکی از لایه هایِ چینش الوارها یکی از اونها به صورت اُریب توی کامیون قرار گرفته.
و این باعث میشه الوارهای بعدی که روی اون میان محکم سرجاشون قرار نگیرن و لغزنده باشن. کارگرها باید الوارها رو خالی کنن و اون گِرِه رو پیدا کنن. ببینن دقیقا توی کدوم لایه و ردیف یه الوار کَج قرار گرفته.
اونو صاف کنن و بعد بقیه الوارها رو لایه به لایه روی هم بچینن. در غیر این صورت, همین طور الوارها به سُر خوردن ادامه میدن ضمن اینکه نمیشه از کل ظرفیت فضای کامیون برای جا دادن الوارهای چوبیِ بیشتر استفاده کرد.
خیلی وقت ها این اتفاق توی زندگی ما می افته. یهو همه چی سُر میخوره و میریزه پایین و ما متوجه گره های پایینی نیستیم. فقط سعی می کنیم الوارها رو روی هم بچینیم و وقتی میبینیم که نمیشه بیشتر اعصابمون خورد میشه.
مطلبی که خونده بودم درباره پیدا کردن گِرِه کار و مشکل اصلی بود. تا وقتی مشکل اصلی رو پیدا نکنیم, هر راهکاری که در پیش بگیریم اشتباهه. اگه کارگرها گِرِه رو پیدا نکنن و اون الوار کج رو که توی لایه های پایینیه درست نکنن, مشکل حل نمیشه.
به همین دلیل سعی کردم ببینم دلیل ناراحتی من دقیقا چیه؟ واق, واق سگ همسایه؟ نه. دلیل ناراحتی من این بود که چند ساعت از کارهام عقب افتادم.
درسته که واق, واق اون سگ باعث بی خوابی من شد اما صبح که از خواب بیدار شدم دیگه احساس خواب آلودگی نمیکردم. بیشتر خوابیده بودم و سرحال بودم اما ناراحت.
وقتی دیدم 3 ساعت زمان مفید روزم رو از دست دادم, برنامه اون روزم رو تغییر دادم. یه بررسی کردم و دیدم که فقط نصف برنامه مطالعاتی چهارشنبه ام رو میتونم انجام بدم و به هیچ کار ضبطی نمیرسم چون کلی کار بیرون از خونه داشتم.
با این دید منطقی شروع کردم به انجام دادن کارهایی که میدونستم فرصت برای انجامشون هست و بقیه رو رها کردم. بعدش حالم خوب شد. چون گره کار رو پیدا و رفع کردم.
گره کار این بود که میخواستم چهارشنبه یه روز ایده آل باشه و من به همه کارهام برسم اما واقعیت این بود که این کار به دلیل بیشتر خوابیدنِ من غیر ممکن بود.
ذهن کمال طلب من ازین بابت ناراحت بود و اگه برنامه رو تغییر نمیدادم و دید منطقی ای در پیش نمی گرفتم, این ناراحتی تا آخر شب ادامه پیدا می کرد.
شاید با خودتون فکر کنید که خب باید به سراغ همسایه هم میرفتم و بهش میگفتم که سگش وقتی تنهاست خیلی واق, واق میکنه اما نه. چرا؟
چون به محض اینکه شروع می کنیم به تلاش برای کنترل کردن عواملی که بیرون از وجود ما هستن, تعداد این عوامل بیشتر و بیشتر میشه. و خیلی زود متوجه میشید که دچار سندروم “همسایه ها یاری کنید” شدید.
یعنی چی؟ یعنی مدام به جای تلاش برای پرداختن به مسائلی که کنترلش دست خودمونه, شروع می کنیم به کنترل مسائل بیرونی و درگیر شدن با همه.
پس آیا نباید هیچ وقت به کسی که در بیرون از وجود ما به شکلی مستقیم یا غیرمستقیم آزاری به ما میرسونه کاری داشته باشیم؟ چرا, اما شرط داره!
شرطش اینه که اول وضعیت رو بررسی کنیم و ببینیم در درون خودمون در مورد اون مسئله چه کاری میتونیم انجام بدیم. مثلا چهارشنبه متوجه شدم که به جای ناراحت و عصبانی موندن تا آخر شب,
میتونم فقط نصف برنامه هام رو انجام بدم و همین کارو کردم و واقعا احساس سبکی و سرحالی کردم. و بعد سر فرصت بدون احساس ناراحتی و خشم میشه به اون همسایه قضیه رو گفت.
به نظرم خیلی مهمه که در هر موردی که باعث ناراحتی مون میشه اول سعی کنیم همه جبهه های درونی رو برای رفع اون مسئله یا کنترلش پوشش بدیم و بعد بدون خشم و ناراحتی به بیرون بپردازیم.
یادمه قدیما که هنوز ورزش کردن برام به صورت عادت در نیومده بود, روزهایی که نمیتونستم برنامه ورزشیم رو اجرا کنم شدیدا ناراحت میشدم و فکر می کردم دلیل ناراحتیم دیگران هستن.
یعنی رفتار و گفتار دور و بری هام در هر موردی میتونست فورا باعث ناراحتی من بشه. در حالیکه اگه برنامه ورزشی روزم رو اجرا کرده بودم, همون رفتارها و گفتارها هیچ تاثیری روی من نمیذاشت.
این بهم نشون داد که علت اصلی ناراحتی من عدم اجرای برنامه ورزشیم بود. این کار ذهن ماست که وقتی در انجام مسئله ای که به خودمون مربوط میشه و شخصیه موفق نمیشیم, حواسمون رو پرت می کنه به سمت بیرون.
برای شما هم ازین گِرِه ها پیش میاد؟ چطوری سعی می کنید گره کارهاتونو پیدا و مشکل رو حل کنید؟