بهترین سال زندگی شما 7

آموزش زبان انگلیسی با پرفکت یور اینگلیش

راننده ای که با سرعتی خیلی بیشتر از ما داشت توی جاده میروند یه سبقت احمقانه ازمون گرفت و برای اینکه باهامون برخورد نکنه یهو بغل گوش مون دستشو گذاشت روی بوق, صدای ناگهانی بوق باعث شد دوستم هل بشه و توی اون سرعت بالا کنترل ماشین از دستش خارج بشه یه لحظه چشمم به گاردریل خورد که فقط چند سانتیمتر باهاش فاصله داشتیم و در حالیکه ماشین داشت همین طور دور خودش میچرخید و صدای جیغ ممتد کشیده شدن لاستیک روی آسفالت میومد سرمو بین دستام گرفتم و چشمامو بستم

خیلی وقت بود که یکی از دوستام اصرار میکرد باهم به ترکمن صحرا بریم. اصرارش برای این بود که چند تا عکس از مناظر جلگه های زیبای ترکمن صحرا دیده بود و میخواست هر طور که شده سریع تر خودش رو به اونجا برسونه تا از دیدن مناظر زیبایی که از ترکمن صحرا توی اینترنت دیده بود لذت ببره. 

من هیچ وقت به ترکمن صحرا نرفته بودم و وقتی قرار باشه مسافرت یه روزه به یه استان دیگه داشته باشم همیشه ترجیح میدم صبح زود حرکت کنم و از اونجاییکه این دوستم معمولا تا لنگ ظهر میخوابه بهش گفتم که باید سعی کنه زودتر بیدار بشه. گفت که نیازی نیست نگران باشم چون تحقیق کرده و دیده تا اونجا رفت و برگشت خیلی بشه سه چهار ساعته. من هم که نمیدونستم واقعا چقدر تا اونجا راهه گفتم باشه. و گفت که ساعت 10 صبح بهش زنگ بزنم و بیدارش کنم

اما خودش از شدت ذوق و شوق سفر یک ربع به هفت از خواب بیدار شد. کلا هر وقت قرار باشه بره سفر سحرخیز میشه. اما خب گوشی من خاموش بود چون صبح ها که از خواب بیدار میشم تا وقتی کارهای مهم روزم رو انجام ندم گوشی موبایل و مودمم رو روشن نمی کنم و چون جاییکه زندگی می کنم خط تلفن ثابت نداره اون هیچ راهی برای دسترسی به من نداشت

بالاخره وقتی ساعت حدود 9 و نیم صبح گوشیم رو روشن کردم پیامش رو دیدم. عصبانی بود که چرا گوشیم خاموشه. بهش یادآوری کردم که قرارمون ساعت 10 صبح بود. وقتی اومد سوار ماشین شدیم و به سمت ترکمن صحرا حرکت کردیم. Or so we thought. وقتی افتادیم تو جاده با سرعت خیلی بالایی رانندگی می کرد و هر چی بهش میگفتم مراقب باشه میگفت حواسم هست باید زودتر برسیم این مشکل همیشگی من با این دوستمه همیشه میخواد زودتر برسه. هر وقت هر مقصدی رو برای سفر مشخص کنیم به شدت میترسه از اینکه زیاد تو راه باشه, میترسه از اینکه یه خروجی رو رد کنه, میترسه از اینکه مجبور بشه یه مسیرو دور بزنه و کلا بخوام خلاصه بگم آدمیه که بیشتر به دنبال مقصده و کمتر از مسیر لذت میبره

توی مسیر رفتن به ترکمن صحرا از مناظر فوق العاده سرسبزی که دو طرف جاده بود عبور کردیم اما حاضر نبود بایسته تا یه کم از دیدن مناظر لذت ببریم. اگه اون مقصد رو انتخاب کرده باشه باید مستقیم بره همون جا. اون مدام گاز میداد و من مدام میگفتم سرعتشو کم کنه. خیلی گوشش بدهکار نبود. دیگه بی خیال شده بودم. همون جاها بود که سرعت بالا کار دستمون داد بعد از اینکه ماشین چند دور دور خودش چرخید یهو خاموش شد و ما عمود بر جاده متوقف شدیم بدون اینکه به چیزی برخورد کنیم. به مدت بیست سی ثانیه هیچ اتوموبیلی از اونجا عبور نکرد. ماشین وسط جاده مونده بود و روشن نمیشد. پیاده شدیم تا برای ماشین هایی که از دور داشتن میومدن دست تکون بدیم که یه وقت باهامون برخورد نکنن. هر دو مون ترسیده بودیم

بعد از چند ثانیه تونستیم دوباره ماشین رو روشن کنیم و به سمت ترکمن صحرا به راه افتادیم. وقتی به بندرترکمن رسیدیم چیزی رو که انتظار داشتیم اونجا ندیدیم. از مردم پرس و جو کردیم و اونها هم آدرس اسکله و جزیره رو میدادن و از ترکمن صحرا خبر نداشتن یا بلد نبودن که آدرس بدن. هر کسی یه چیزی می گفت و هیچ کدوم آدرس درستی نداشتن. و توی نقشه هم جایی به اسم ترکمن صحرا پیدا نمی کردیم 

 اونجا بود که فهمیدیم بندر ترکمن همون ترکمن صحرا نیست و باهاش فرق داره 

 دوستم یه مسیری رو نشون داد که به سمت آق قلا میرفت گفت ازونجا بریم همین طوری حدسی. البته فرمون رو به اون سمت کج کردیم که بریم به اون طرف. اما وقتی وارد جاده آق قلا شدیم مسیر کاملا بیابونی بود و یه جاده بسیار طولانی به نظر میرسید که تا چشم کار میکنه بیابونه. بهش گفتم من نمیخوام نصفه شب برگردم خونه 

 قرار نبود این قدر طولانی بشه. اون هم که دید نمیتونه به ترکمن صحرا بره گفت اصلا برگردیم. اما من دلم نمیومد. گفتم بیا حداقل بریم اسکله رو ببینیم. رفتیم به سمت اسکله و از یکی دو نفر سوال کردیم و به ما گفتن که ترکمن صحرا نیم ساعتی با اونجا فاصله داره و باید از جاده گمیشان به اون سمت بریم. دوباره فرمون رو کج کردیم این بار به سمت گمیشان و یه چند کیلومتری توی اون جاده حرکت کردیم یه جا ایستادیم که باز بپرسیم ترکمن صحرا از کدوم سمته. اونجا بود که فهمیدیم برای رسیدن به ترکمن صحرا باید حدود 130 کیلومتر دیگه به سمت تالاب اینچه برون حرکت کنیم. خب واقعا دور میشد و اگه میرفتیم دیروقت برمیگشتیم خونه. گفتم این جوری نمیشه یه بار دیگه میایم و این بار برنامه میریزیم که تا خود ترکمن صحرا و تالاب اینچه برون بریم 

دوستم از این بابت که نتونست ترکمن صحرا رو ببینه خیلی ناراحت بود. توی راه برگشت حتی حاضر نبود بایستیم و از منظره دو طرف جاده لذت ببریم. کمی که گذشت عصبانیتش فروکش کرد به من گفت باشه یه جا بگو بایستیم, اون موقع دیگه بخش زیادی از مناظر سرسبز رو رد کرده بودیم و همین طوری پیچیدم توی یکی از روستاهای کنار جاده, روستای کوچیک اما قشنگی بود و دو طرفش گندمزار. خلاصه سالم و سلامت برگشتیم خونه 

 اما این ماجرا منو یاد خیلی از زبان آموزهای ناامیدی انداخت که توی سالها تدریس زبان باهاشون برخورد داشتم و هنوز دارم کسایی که درست مثل این دوستم یه تصویری از هدف شون میبینن مثلا میبینن یه نفر خیلی عالی مثل بلبل انگلیسی حرف میزنه. و میخوان مستقیم برن به سمت این هدف 

 بدون اینکه به اندازه کافی درباره هدف تحقیق کنن. بدون اینکه فاصله شون رو با هدف بسنجن. بدون اینکه اول مشخص کنن خودشون کجان و برای رسیدن به هدف چقدر باید تو راه باشن. و عجله دارن, دستپاچه میشن, گازشو می گیرن که عقب افتادن شون رو جبران کنن و همین طوریه که به فنا میرن, 

هر اتفاق بدی هم که براشون بی افته به حساب بدشانسی میذارن. و به جای اینکه کمک و راهنمایی بخوان از این مسیر به اون مسیر میرن و اصلا حاضر نیستن یه راه رو با تحقیق انتخاب کنن و تا تهش درست همون راهو برن نه که هر راهی رو نصفه برن و برگردن

طی سفر های متعددی که داشتم یه چیزی رو به عنوان منطق پذیرفتم و اون اینکه وقتی قرار باشه خودتون تنهایی سفر کنید و دنبال کسی که مسیرو بلده و به اصطلاح راهنماست حرکت نمی کنید باید بدونید که احتمال رسیدن به مقصد مورد نظر در اولین باری که به سمتش حر کت میکنید خیلی پایینه 

بارها برام پیش اومده که مقصدی رو روی نقشه مشخص کردم توی اینترنت جستجو کردم اما اولین باری که سمتش رفتم از ناکجا آباد سر در آوردم. اما دفعات بعدی با پرس و جو, به صورت اتفاقی یا پیدا کردن یه راه جدید تونستم به مقصد مورد نظر برسم 

اینو برای کسانی می گم که وقتی یه هدف زبانی برای خودشون تعیین می کنن بدون کمک گرفتن از یه راهنما که قبلا اون مسیر رو رفته و به اصطلاح بلد راه به حساب میاد صرفا با تکیه بر خودشون میخوان به مقصد برسن. این لزوما چیز بدی نیست اما اگه بدون راهنما سفر می کنید باید این احتمال رو بدید که خیلی بعیده در اولین باری که تلاش می کنید به مقصد برسید.
و نکته بعد اینکه وقتی دیر میاید انتظار نداشته باشید که زود برید 

این مشکل رو اکثر بزرگسالانی که میخوان زبان انگلیسی رو یاد بگیرن دارن, درست مثل دوستم که دیر راه افتاده بودیم و اون میخواست با سرعت بالا این دیر راه افتادن رو جبران کنه اون زبان آموزها هم دیر دست به کار میشن و بعد میخوان این عقب موندن رو با بالا بردن ناگهانی سرعت مطالعه جبران کنن که همیشه با شکست مواجه میشن

در برنامه زبانی که خودم به زبان آموزها توصیه می کنم همیشه تاکید دارم که رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود. اما بیشتر آدم ها عادت دارن که گهی تند و گهی خسته روند
دیر میان و میخوان زود برن.

وقتی از زبان آموزها میخوام در برنامه شش هفته ای ایجاد عادت زبانی شرکت کنن و از 5 دقیقه در روز شروع کنن, خیلی هاشون نمی پذیرن و میخوان یهو از چند ساعت در روز شروع کنن. درست مثل دوستم یه تصویر از هدف توی ذهن شون دارن اما به این فکر نمی کنن که چقدر تا رسیدن به اون مقصد زبانی فاصله دارن و برای اینکه این مسیر رو سالم و سلامت طی کنن با چه سرعتی باید حرکت کنن و چه زمانی رو برای رسیدن به اونجا باید در نظر بگیرن. به این فکر نمیکنن که توی مسیر باید یه وقت هایی بزنن کنار, استراحت کنن, یه چایی بنوشنن, غذا بخورن, بنزین بزنن, احتمال بدن که شاید یه خروجی رو رد کنن, احتمال بدن که شاید مسیری که در پیش گرفتن اشتباه باشه. و احتمال ده ها مسئله دیگه که باعث میشه هرگز مسیر رسیدن شما از مبدا به مقصد یه خط مستقیم و صاف نباشه

اگه جزو اون دسته از زبان آموزهایی هستید که بارها تصمیم گرفتید یه برنامه زبانی رو شروع کنید و هر بار هم برنامه تون با شکست مواجه شده چون به دلیل ذوق و شوق زیاد سعی کردید ره صد ساله رو یک شبه طی کنید, براتون یه پیشنهاد دارم. برنامه ای که مدام اجرا می کنید و مدام به شکست منجر میشه اشتباهه. یا حداقل میشه گفت مناسب شما نیست. اگه هر چند وقت یک بار تصمیم میگیرید زبان انگلیسی رو یاد بگیرید و هر باری که این تصمیم رو میگیرید از چند ساعت مطالعه در روز شروع می کنید بدونید که کارتون اشتباهه. زبان آموزهای زیادی در طول این سالها بهم رجوع کردن که وقتی ازشون خواستم 6 هفته فقط 6 هفته طبق برنامه من پیش برن احساس می کردن خیلی برنامه کندیه و حاضر نشدن اجراش کنن. اونهم با اینکه مدت ها بود زبان خوندن رو کنار گذاشته بودن و این طور نبود که عادت به یادگیری داشته باشن و بخوان با من ادامه بدن نه. اونها اصلا چیزی به اسم عادت روزانه به یادگیری زبان در زندگیشون نبود و با این حال میخواستن برای شروع به جای 5 دقیقه چند ساعت در روز درس بخونن 

وقتی بهشون میگفتم هفته اول فقط و فقط روزی 5 دقیقه باید برای یادگیری زبان وقت بذارن احساس می کردن دارن وقتشون رو تلف می کنن. درست مثل دوستم پاشونو میذاشتم رو گاز و لازم به توضیح نیست که خیلی زوداز مسیر خارج میشدن. باز هم روز از نو روزی از نو. باز هم زبان خوندن براشون میشد مصیبت


این افراد فقط چشم شون به مقصد و هدفه و اصلا از چالش های مسیر خبر ندارن یا اونها رو نادیده می گیرن. نمیدونن که یه وقت هایی لازمه توقف کنن, یه جاهایی سرعت رو پایین بیارن, حساب ترافیک دست شون باشه,  همه اینها تو مسیر یادگیری زبان انگلیسی وجود داره نمیشه با سرعت زیاد حرکت کنید و مستقیما به هدف زبانی تون برسید, باید یه وقتهایی درس ها رو مرور کنید, یه وقت هایی توی یه آزمون شرکت کنید, یه وقت هایی برای درک کامل یه مبحث گرامری چند جلسه رو صرفا به یه درس اختصاص بدید.


اگه شما هم جزو این افراد هستید, بهتون توصیه می کنم این بار برنامه زبانی تون رو با یه بلد راه شروع کنید. همین حالا وارد بخش “از اینجا شروع کنید” سایت کارتون رو شروع کنید.
من آزاده مبشر مترجم و مدرس زبان انگلیسی عمومی و آیلتس هستم. اگه میخواید توی مسیر رسیدن به مقصد زبانی تون سردرگم نباشید و دست و از پا درازتر این مسیرو برنگردید, این بار با من سفر کنید.
این قسمت هفتم از برنامه بهترین سال زندگی بود

سبد خرید